قبل از اینکه شهراد بتونه جوابی بده صدای عمه اش بلند شد:
- چه عجب شهراد جان! بالاخره افتخار دادی عمه؟!
شهراد سرش رو بالا آورد. عمه جانش!!! درست روبروی امیر و سپهر نشسته بود و چون توی ردیف خود شهراد بود، شهراد مجبور بود....
همینطور که دکمه های پیراهنش رو می بست، نگاهی به سر تا پای خودش انداخت ... اولین چیزی که دید کفشای اسپرت سفیدش بود و بعد از اون شلوار جین آبی روشنش، یه کم بالا تر رسید به پیرهن چارخونه آبی و سفید و سورمه ایش ...بستن دکمه ها تموم شد....
یهو چرخید به سمتم، اخماش در هم شد و گفت:
- زهرمار! حرف می زنی درست بزن! می زنم تو دهنتا!
باید ناراحت می شدم! اما نشدم. تازه دلم قنج رفت. لرزید ... کیف کردم! خندیدم. ترسم ریخت انگار. همه آرامش دنیا ریخت توی دلم...
وارد اتاق شدم و در رو محکم کوبیدم به هم تا بلکه ذره ای از درد حقارتم کم بشه. نشستم روی زمین، سرمو گذاشتم روی زانوهام و تند تند نفس عمیق کشیدم. نمی خواستم بغضم بشکنه! نباید بهش اجازه می دادم.....
شمیم با غیظ گفت:
- کوفت! همه غلط می کنن! هیچ کس برام مهم نیست جز تو، مامان، بابا ... شهراد خوب خسته شدم از بس این نگار بی شعور با این قیافه و پوز یه وریش برای من قیافه گرفت و.....
در خونه رو با تیک ضعیفی باز کرد و وارد شد. خونه غرق در تاریکی بود ... آروم نشست روی زمین و بند کفشاشو باز کرد، سعی می کرد کوچیک ترین صدایی نکنه.......
اردلان با خوشحالی دو کف دستش رو به هم کوبید و گفت:
- وای عاشقتم! خیلی وقت بود دستت به تنم نخورده بود ...
اینو که گفت یکی از دستاشو کشید روی شونه شهراد و چشمک زد. شهراد لبشو گاز گرفت و آروم گفت:
- بــــــرو تا کار دستت ندادم تخم سگ ..
از جا بلند شد، تی شرتش رو با یه تی شرت مشکی و سفید عوض کرد، باز مثل احمق ها اول دوش گرفته و بعد اینقدر ورزش کرده بود که بدنش خیس و چسبنده شده بود ...
- اوففف دستت درد نکنه داداش شهراد ... حال دادی خفن ...
شهراد پوزخند زد، از لب تخت بلند شد.
مقدمه:
سیگار شکلاتی روایتگره داستان یه مرده ... یه مرد خسته و تنها ... بریده از همه و چنگ انداخته به دنیا برای نجات خودش از هر سقوطی ... نه تنها خودش ... که هر کس دیگه ای که شاید مبتلا بشن به دردی که اون کشیده و چشیده ... با سلول به سلول تنش ....