loading...
مجله اینترنتی ایراتو
ایراتو بازدید : 2095 جمعه 25 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

وارد اتاق شدم و در رو محکم کوبیدم به هم تا بلکه ذره ای از درد حقارتم کم بشه. نشستم روی زمین، سرمو گذاشتم روی زانوهام و تند تند نفس عمیق کشیدم. نمی خواستم بغضم بشکنه! نباید بهش اجازه می دادم. من تا وقتی می تونستم زنده و رو پا باشم که قوی بمونم! اگه بشکنم نابودیم رد خور نداره! نباید بشکنم. نباید ... با شنیدن صداش سرمو از روی زانوم برداشتم ... 
- نبینم پرنسسم غصه داشته باشه ... 
هولش دادم کنار و گفتم:
- گمشو ساسان، حوصله تو ندارما! برو بیرون از اتاق من ... 
دستاشو جلو آورد. فهمیدم می خواد موهامو بکشه، سریع خودمو کشیدم کنار و بی اختیار خنده ام گرفت. اونم خندید و گفت:
- هان! بخند ... آره! آفرین ... شاهزاده خانوم که نباید غصه داشته باشه!
- پاشو برو لوس مسخره! شاهزاده خانوم عمه ته ... 
یه کم ادای فکر کردن در آورد و بعد با خنده گفت:
- فکر نکنما! از هر لحاظ که دارم زیر و روش می کنم به هیچ جاش نمی یاد شاهزاده باشه ... 
خنده ام گرفت و گفتم:
- وا مگه شاهزاده ها باید به جاییشون بیاد؟!
چهار زانو نشست و گفت:
- بله که بیاد بیاد. از ساق و سمبشون بگیر تا پر و پاچه و رک و رون و اهم و اوهون و پک و پهلو و سک و سینه و شک و شونه و گِل و گردن و سک و صورت و مک و مو و سر و کله ...
وقتی نگاه متعجب و چشمای گرد شده منو دید غش غش خندید و منو کشید تو بغلش و گفت:
- الهی من دورت بگردم شاهزاده من! تعجب نکن خوشگلم! 
سرمو یه کم از سینه اش فاصله دادم و گفتم:
- این چه زبونی بود الان سخن گفتی؟!!
با خنده گفت:
- یکی از دوستام اصفهانیه ... نصفشو اون می گه ... بقیه اش رو هم به نسبت چیزایی که اون گفت از خودم در اوردم ... از برای مثال مک و مو و شک و شونه!
دو تایی به هم نگاه کردیم و هر هر خندیدیم. یهو ساسان صورتش رو جلو آورد، توی چند سانتیمتری صورتم نگه داشت و گفت:
- تازه چیزای دیگه هم هست شاهزاده خانوم! مثلاً چشم و چار ... گِل و گوش ... پک و پوز ... لب و لوچه! 
با خنده هولش دادم و گفتم:
- اِ ساسان ... 
از جا بلند شد. دستمو کشید و گفت:
- پاشو ... پاشو ببینم! غمبرک زدن تو خونه ای که من توش باشم حروم اندر حروم اندر حرومه! پاشو می خوام ببرمت شهربازی سالتو سوارت کنم.
جیغ کشیدم:
- بمیر!!! من سالتو سوار بشم بالا می یارم رو کل هیکلت ... 
- اشکال نداره عزیزم! یه ذره گردنتو کج کنی از اون بالا کل ملتی که دارن تماشا می کنن فیض می برن! می خوام ببرمت هیجانتو خالی کنی ... 
پا کوبیدم روی زمین ... 
- ساسان!
سرشو جلو آورد و ز ته دلش گفت:
- جون ساسان!
- من نمی یام ... 
رفت سر کمد لباسام ... یه مانتوی ساده شیری رنگ همراه با شلوار مشکی و شال شیری مشکیمو بیرون کشید و گفت:
- خانوم گل گلاب تا ده دقیقه دیگه حاضر و آماده جلوی دری! 
بعد هم بدون اینکه مهلت اعتراض به من بده از اتاق رفت بیرون. هم خنده م گرفته بود هم داشتم حرص می خوردم. بی توجه به حالت های متضادم لباسایی که برام انتخاب کرده بود و رو پوشیدم و زدم از در بیرون. بدم نمی یومد یه کم باد به کله م بخوره. تموم طول راه اون چرت و پرت می گفت و من ریسه می رفتم ... می دونستم می خواد حرص خوردنام رو جبران کنه. با مامان بحثم شده بود و عصبی شده بودم. ساسان هم که همیشه طرف من و دنبال آرامش من بود. پس باید قدر می دونستم و غر الکی هم نمی زدم. نزدیک دستگاه سالتو که ایستاد پیرهنشو چنگ زدم و گفتم:
- من می ترسم ساسان! بیخیالش شو!
چشمای خوش حالت و خوش رنگش رو کمی گرد کرد و سرشو پایین آورد که هم قدم بشه و گفت:
- روانی! من باهاتما! از چی می ترسی؟!
با ترس به دستگاه که در حال چرخش شدید بود نگاه کردم و گفتم:
- بدجور می چرخه! 
- خدا وکیلی تا حالا چند بار سوار شدی؟!
- هیچی ...
- پس حرف نزن! یه بار امتحان کن، من تو رو می شناسم شاهزاده! تو عاشق هیجان و دیوونه بازی هستی! پس نمی ترسی ... ول کن لباس منو برو تو نوبتمون شد.
دروغ چرا! بدنم داشت از ترس می لرزید. نشستم روی صندلی مخصوص و کمربندم رو بستم. اهرم مخصوصش هم اومد پایین. ساسان هم کنارم نشست و با خنده هنوز راه نیفتاده داد کشید:
- یوهو!!!
از گوشه چشم نگاش کردم و با ترس گفتم:
- زهرمار! من افتادم مردم خونم گردن تو! جواب بقیه رو هم خودت بده!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : 76
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 48
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 129
  • بازدید ماه : 312
  • بازدید سال : 2,523
  • بازدید کلی : 46,368
  • کدهای اختصاصی